اول رفتم پسرمو از پیش گرفتم بعد رفتم دم مد سه دخترم توسایه با پسرم وایساده بودیم تو سایه گشنمم بود :))خداروشکر پسرم لقمشو نخورده بود نشستم داشتم میخوردم
یه خانم میانسال خوش برخورد اومد و گرم صحبت شد ازنوش و بچشو شوهرشو کل خاندانش تندتند حرف میزد منم بالبخند جواب میدادم کم کم متوجه شدم طبیعی نیست بنده خدا
یه ابنابات داد دست پسرم پسرمم خورد جلدشو ریخت دم پا خواستم خم شم بردارم یدفه خانمه جلدو برداشت باعصاباتیت کرد تو کیفش ازاین روبه اون رو شد و گفت جای این اینجا نیست فهمیدی
منم برااینکه پسرم نترسه گفتم اره مامان جان جاش تو زبالس پسرمو اوردم پشت سرم که اگه بخاد بزنه خودمو بزنه لااقل:(((
هرچی میگفت من همراهی میکردم که اروم شه بعد دوبارع اروم شد شرو کرد حرف زدن و خدارو شکر رفت :((