من یکی از حسرتام همیشه ساز بود
یادمه راهنمایی که بودم یه جایی بود پر از کافینت
به خاطر کارای درسی زیاد میرفتم اونجا
چند تا ساز فروشی هم اونجا بودن
گاهی ساعت ها وای میستادم اونجا و از دور ویترین ساز فروشی رو نگاه میکردم
راستش حتی گاهی به بهونه اینکه پرگه باید پرینت کنم میرفتم اونجا تا فقط ساز ها رو نگاه کنم
خودم رو کنترل میکردم که گریه نکنم
ولی شبا که همه خواب بودن من دستم رو میزاشتم جلوی دهنم و تا صبح بدون اینکه صدام در بیاد گریه میکردم و صبح با چشای پف کرده میرفتم مدرسه
هنوزم که یادم میفته میشینم گریه میکنم
اون موقع دو تا از همکلاسی هام ساز میزدن
حس میکردم خوشبخت ترین آدمای دنیان اون ها
من هنوزم عاشق سازم ولی افسوس...