صبح ساعت ۹ بود با درد پریودی از خواب بیدار شدم. راجب دردای کازب زیاد خونده بودم و چون تا اون روز هیچ دردی سراغم نیومده بود فکر میکردم این تازه همون دردای کازب هست. سعی کردم بخابم اما نمیشد. شوهرمو بیدار کردم و گفتم درد دارم. گفت پس اماده شو بریم. گفتم نه مطمن نیستم. گفت تا بدتر نشدی بریم. گفتم باشه. چون روز قبلش قرار بود سرازین بشم حمام رفته بودم و از نظر بهداشت اماده بودم.درد زیادی نداشتم فقط هر از گاهی دردی میومد و میرفت. رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم گفتن ۲ سانتی. و کلی به به چه چه که چه لگن خوووبی. دردام جدی شدن اما نه اونقدر ک غیر قابل تحمل باشه. میگفتم زنگ بزنین دکترم بیاد میگفتن تلفن جواب نمیده. از تو حرفاشون فهمیدم تخت خالی هم ندارن. خیلی میترسیدم که قراره چی به سرم بیاد. بلاخره دکترم جواب داد و گفت روش دستگاه نبض وصل کنید. خوشحال شدم که قراره از این نوار قلب یه ایرادی بگیره و بریم سراغ سزارین. سعی میکردم دستگاه رو از شکمم دور کنم تا خطای نبض خراب بشه. و هر بار کاغذ رو نگاه میکردم و ته دلم به خباست خودم لبخند میزدم. بعد ۲۰ دیقه پرستار رو صدا زدم گفتم بیا این ۲۰ دیقه شد. درد داشتم اما گوشه لبم لبخند خبیسی بود. به پرستار گفتم مشکلی دارههههههه گفت نه عزیزم نگران نباش عالیهههه. گفتم ای خدا.
دیگه دردام خیلی بود. جوری که یه آن گفتم من بچه نمیخاااااام فقط دردم تموم شههههه
بخدا اینو یبار گفتم. اما نمیدونم کی به گوش شوهرم رسونده بود.
خلاصه معاینه شدم و ۷ سانت بودم. اصلا از ساعت نپرسین که همش انگار برام ۱۰ دیقه گذشت.
لباسامو عوض کردن و با مقنعه اسلامی فرستادنم یه اتاق دیگه. خانومایی بغل دستم خوابیده بودن ک به گفته خودشون چند ساعته منتظر بودن. حتی یکیشون به پرستار میگفت منو بزارین رو تخت این خانوم اخه شانس میاره . چون من روندم خوب بود اینو میگفت.
یه دیقه درد داشتم هرچی از دهنم در میومد بارشون میکردم و ۱ دیقه که استراحتم بود التماس میکردم منو ببرین سز کنم. پرستاره میگفت بابا خودت داری میزایی سز برای چی اخه.
بهش گفتم نخهههههههه من نمیتونم بزام. مطنم خودمو میشناسم تو کمکم کن تروخدااااا.
گفت باشه بیا شرط ببندیم ک میتونی. گفتم باشه شرط. گفتم میبازیا . گفت باشهههه
دردا پشت سر هم میدمدن تا دکتر خانوم امدن. اینقدر خوشحال شدم. انگار ن انگار بهم دروغ گفته بود.
گفتم بریم سزارینم کن. گفت دختر فووول شدی چه سزارینی. گفتم تروخدا پس یه بی حس کننده ای یه مسکنی یه چیزی بزن. گفت باشه. ولی فقط الکی میگفت.
گفتم اب میخاااااام اببببببببب. دکتره رفت برام اب اورد یکم خوردم گفتم حالممممم بدههههه میخام بالا بیااارم . رفت برام کیسه اورد گفت فووت کن توش.
کیسه رو پرتش کردم گفتم حالم بده میگی فوتتت کنگ ببر منو سز کننننن.
گفت باشه باید تا یه جایی برسی تا ببرم سزارینت کنم
الکی میگفتا.... بچه گول میزد. فکر میکرد چون ۲۱ سالمه دیگه هیچی نمیفهمم. ولی نمیفمیدم واقعا گولشو میخوردم.