الان یهو رفتم تو فکرش.. خودمو تصور کرذم ک منو از همسر و بچه هام جدا میکنن به قبر میسپارن خییلی سخته گریه امونم نمیده حالم یهو خییلی گرفته شد.. من نمیخااام از همسر و بچه هام جدا شم تمام زندگیمن.. رفتم بغل همسرم ایقد گریه کردم سبنش پر اشکا منه ولی دارو سرما خوردکی خورده غرق خواب.. کااش یکی پیشم بود یکم حالم عوض شه 😭