ما اومدیم شمال از اولش شوهرم به خانوادن تعارف کزد که بیاید بریم اونام قبول کردن دیگه شوهرم از اووللللل تا وقتی تو راه شمال بودیم خون منو تو شیشه کرد که چرا اینا اومدن و پشت سرشون همش حرف میزد و پسر عمشو زن و بچه اونو اورده بود
بعد از دوروزم مامانش اتوبوس گرفت و اومد و منم تلافی کردم و گفتم چرا مامانت اومد
بعد دیگه تو کللل سفر و حالا ک داریم بر میگردیم مامانش صندلی جلو نشست و همش با هم پچ پچ میکردن و مامانش بهش چای میداد و با هم گپ میزدن البته گاهی به من تعارف میزد ک بیا جلو ولی من گفتم عقب راحتم
بعد منم دیدم اینا همش با همن منم رفتم تو ماشین بابام و همش با شوهرم قیافم یه وری بود بعد مادرشوهرم گفت تو اون روتو گذاشتی و حتما بخاطر اینکه من تو ماشینتونم ناراحتی