اومد کنار مامانش کلاس هفتمه بزنم بتخته
گفت بپرس ازم بعد مامانش گرفت کتابو چندتا پرسید عالی جواب داد تازه قرانم بود
بعد مامانش گفت بلدی بگیر برو
بعد برگشت گفت نه من بلد نیستم تو ازم نمیپرسی بغضم کرد تازه
رفت تو اتاق منم داشتم نماز میخوندم و شاهد قضایا
باباش رد شد از در اتاق یهو دوید پیش مامانه گفت اوه زیر پتو داره گریه میکنه
اقاااا بخاطر چی گریه اونم سر یچیز الکی اونم دختر نه پسرررررر