موضوع انشا: کلبه چوبی وسط جنگل
روزی در میان درختان بلند و سبز جنگل، کلبهای چوبی بود که بوی آرامش میداد. سقفش از چوب درختان کهنسال ساخته شده بود و دیوارهایش پر از رد دستان کسی بود که با عشق آن را ساخته بود. صدای پرندگان از دور میآمد و با صدای شرشر رودخانهی کوچک کنار کلبه، ترکیبی از آرامش و زندگی میساخت.
صبحها وقتی خورشید از لای شاخهها بیرون میآمد، نورش از پنجرههای کوچک کلبه به داخل میتابید و ذرات گرد و غبار در هوا میرقصیدند. بوی چای تازه و صدای تر crack بخاری هیزمی همهجا را پر میکرد. آنجا خبری از سر و صدای شهر، ماشین و شلوغی نبود؛ فقط من بودم و طبیعت.
شبها وقتی هوا تاریک میشد، صدای جغدها و زوزهی باد در میان شاخهها میپیچید. آسمان پر از ستاره بود و شعلهی شومینه درون کلبه میرقصید. آنجا، در دل جنگل، حس میکردم زمان ایستاده و دنیا فقط به اندازهی همان کلبهی کوچک است.
کلبه جنگلی برای من فقط یک خانه نبود، پناهگاهی بود برای دل خستهام؛ جایی که میشد دوباره خودم را پیدا کنم، در سکوت، در میان درختان و صدای طبیعت.