2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

موضوع انشا: کلبه چوبی وسط جنگل

روزی در میان درختان بلند و سبز جنگل، کلبه‌ای چوبی بود که بوی آرامش می‌داد. سقفش از چوب درختان کهنسال ساخته شده بود و دیوارهایش پر از رد دستان کسی بود که با عشق آن را ساخته بود. صدای پرندگان از دور می‌آمد و با صدای شرشر رودخانه‌ی کوچک کنار کلبه، ترکیبی از آرامش و زندگی می‌ساخت.

صبح‌ها وقتی خورشید از لای شاخه‌ها بیرون می‌آمد، نورش از پنجره‌های کوچک کلبه به داخل می‌تابید و ذرات گرد و غبار در هوا می‌رقصیدند. بوی چای تازه و صدای تر crack بخاری هیزمی همه‌جا را پر می‌کرد. آن‌جا خبری از سر و صدای شهر، ماشین و شلوغی نبود؛ فقط من بودم و طبیعت.

شب‌ها وقتی هوا تاریک می‌شد، صدای جغدها و زوزه‌ی باد در میان شاخه‌ها می‌پیچید. آسمان پر از ستاره بود و شعله‌ی شومینه درون کلبه می‌رقصید. آن‌جا، در دل جنگل، حس می‌کردم زمان ایستاده و دنیا فقط به اندازه‌ی همان کلبه‌ی کوچک است.

کلبه جنگلی برای من فقط یک خانه نبود، پناهگاهی بود برای دل خسته‌ام؛ جایی که می‌شد دوباره خودم را پیدا کنم، در سکوت، در میان درختان و صدای طبیعت.

خدایا «حیات» ما رو چنان قرار بده ک در « ممات»ما «مردم» اندوهگین و«هرزه‌گان»شادمان شوند.                                               وهذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان!                من هموطنانی در ترکیه ،سوریه،یمن،امریکا،فلسطین،عراق ،فرانسه ،لبنان و... دارم و بیگانگانی در شهرهای ایرانم                                      💔همین قدر تلخ💔.                              

گاهی دلم می‌خواهد از شلوغی شهر و صدای ماشین‌ها فرار کنم و به جایی پناه ببرم که فقط سکوت باشد و صدای باد میان درختان. در خیال خودم، همیشه به یک کلبه‌ی چوبی وسط جنگل فکر می‌کنم.

کلبه‌ای کوچک با دیوارهای قهوه‌ای و بوی چوب تازه، پنجره‌هایی که رو به سبزی بی‌پایان باز می‌شوند و بخاری کوچکی که گوشه‌ی اتاق، آرام می‌سوزد. صبح‌ها وقتی بیدار می‌شوم، نور خورشید از لای شاخه‌ها رد می‌شود و روی زمین طرح‌های طلایی می‌کشد. صدای پرنده‌ها جای زنگ ساعت را می‌گیرد و هوای خنک و مه‌آلود، صورتم را نوازش می‌کند.

در آنجا خبری از اینترنت و شلوغی نیست. فقط من هستم، درخت‌ها، رود کوچکی که نزدیک کلبه جریان دارد و حس آرامشی که هیچ جای دیگر پیدا نمی‌شود. شب‌ها کنار آتش می‌نشینم، به صدای جیرجیرک‌ها گوش می‌دهم و به آسمانی نگاه می‌کنم که پر از ستاره است.

برایم آن کلبه فقط یک ساختمان چوبی نیست؛ نمادی از آرامش، سادگی و زندگی بی‌دغدغه است. هر وقت خسته می‌شوم یا از دنیا دلگیر، در ذهنم به آنجا پناه می‌برم. شاید روزی واقعاً چنین جایی بسازم و در آن زندگی کنم... جایی که دنیا بالاخره ساکت می‌شود.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز