خیلی بده که نرو دیگه
منم پدرشوهرم باغ داره شغل اصلیش نیست ولی خب اونقدری هست که درگیرش بشن یه مدت
وقتی عروسش شدم مثلا میگفتن بریم باغ حال و هوایی عوض کنیم
میرفتیم اونجا کارگرا مشغول بودن
بعد یکی دوباری به من اشاره کردن که شما هم کمک بده یاد بگیری بعدا اینا مال خودتونه
منم دوباری نشستم کنار کارگرا هم حرف زدم هم یکم کمک کردم
دفعه های دیگه کارگرا پررو شده بودن میگفتن شما هم بیا بیکار نشین، گفتم این کار شماست من اصلا بلد نیستم که بخوام انجام بدم ( واقعا هم بلدی میخواست نه اینکه بخوام طعنه بزنم)
بعدا هم توقع داشتن برم اونجا برای پذیرایی و نهار درست کردن
چند باری انجام دادم اما دیگه با بهانه آوردن حل شد
لطف مکرر میشه وظیفه گلم
نکن که هیچی از جسم و روحت برات نمیمونه