همسرم که از سرکار اومد همه چی مثل همیشه معمولی بود.
اصلا نفهمیدم چطور دعوامون شد خودشم بعد اون جنگ و بزن بزن گفت چرا ما یهو اینجوری کردیم؟
بعد از اینکه غذا خوردیم من با دختر داییم صحبت کردم تلفنی که میخواست بیاد خونمون و راجبه اسنپ بود. هنوز تکلیفش مشخص نبود که میاد یا نه از ظهر چون مریض شده بود حال نداشت...
همسرم یهو عصبی شد گفت تو چیکار اون داری که میخواد بیاد یا نه؟
من تلفنی ام با مادرم صحبت کردم دوباره همسرم گیر داد که چرا دخالت میکنی تو کار مادرت؟
یهو عصبی شد بحث کردن که تو به خونه زندگی اهمیت نمیدی. کارت شده گروه و دختردایی و این و اون
حالا همیشه غذا اماده خونه مرتب به پسرم رسیدگی میکنم و نه بیرون میرم نه کسی میاد خونمون کلا توپش پر بود شوهزم قبل از این حرفا خواهرش زنگ زده بود بریم پارک خیلی بهش زنگ زدن اخرشم نمیدونم چی خواهرش بهش گفت شوهزم هی معذب میشد میگفت دیر از سرکار اومدم. پسرمم سرما خورده. سفره که جمع کردیم کاسه رو گذاشته بود روی جانونی من گرفتم از دستش بیارم افتاد شکست جند بار با مشت ث لگد منو زد هرچی از دهنش در اومد گفت
یهو بهحثمون شدت گرفت گفت تو پای همه رو بریدی منم عصبی شدم گفتم دوسال خواهرات اومدن خوردن و رفتن چقد پذیراییشون کردم دعوتشون کردم چقد با سردرد و بیخوابی و با بچه کوچیک بارها خواهرات چند بار بدون دعوت اومدن چقد شماها نمک نشناسید. یبار منو که عروسشونم دعوت نکردن. بدرک که نمیان میخوام نیان مگه اونا دعوتمون کردن.
شوهرم عصبی شد اومد ی چک زد تو صورتم منم قابلمه رو پرت کردم وسط خونه اونم برش داشت پرتش کرد شیشه رو شکست منم کلی خواهراشو نفرین کردم گفتم اونا پرت کردن. ـگفت نه بخاطر رفتاری توعه اخرم نفمیدم شوهرم چش بود الکی با من دعوا کرد