سلام
من نزدیک دو ساله یک دوست صمیمی دارم همه جا هم با هم میریم و میایم و خیلی دوسش دارم رابطمم با خانوادش خوبه ولی دیشب یک اتفاق بسیار بدی شد خانواده دوستم سخت گیرن دوستمم از باباش خیلی میترسه بعد دیروز رفتیم بیرون برگشتنی دیرمون شد ی چیزی که این وسط باید بگم معمولا همه جا که میریم بابام میاد دنبالمون و این عادی شده برای دوستم و هر جا میریم میگه بابات میاد دنبالمون اینا دیروز هم گفت گفتم نه بابام سرکاره بعد که دوست بابام زنگ زد خیلی عصبانی شد دوستمم ترسید و گریه کرد و گفت بابای محیا قرار بود بیاد دنبالمون و ماشینش خراب شده و فلان و بابای دوستم گفت باباش خیلی بی مسئولیته دیگه با محیا نمیگردی فلان اینا من با اینکه هیچ تقصیری نداشتم این وسط بد شدم حالا هم به دوستم میگم واقعیت رو به بابات بگو میگه نه اعتمادش نسبت به من از بین میره دیگه چیزی بگم باور نمیکنه اینا و الان من خیلی ناراحتم میشه بگین چیکار کنم؟