تو بازار دیدم ازم خوشش اومد نیم ساعت اومد بهم پیشنهاد داد من گفتم برو بعد ازظهر با مامانش اومد خواستگاری بعد که رد کردم تا یه سال تعقیبم می کرد منم فرار می کردم😂💔
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
منم سیزده، مامانم ازم قایم کرده بود و به مامانبزرگم گفته بود، مامانبزرگمم به دختر داییم، دختر داییم ...
باشه🥺
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
تو کدوم رمان دختره فقط فرار می کنه جدی فرار می کردم بدون شوخی صورتم با شال می پوشوندم در می رفتم یکی نبود بگه اون قبل تو رو دیده رفتارام خیلی بچگانه بود
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
منم ۱۲ سالم بود اولین خواستگار اومد خونمون، انقدر ترسیده بودم بدنم داشت میلرزید مامانم سعی میکرد من ...
منم واقعا می ترسیدم مخصوصا اولین بار قلبم تو دهنم اومده بود انقدر ضربان قلبم بالا رفته بود که ممکن بود سکته کنم
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
هیچوقت نفهمیدم حقیقتا چون من فرار می کردم اونم چیزی نمی گفت فقط می اومد دنبالم بعد یه سال بیخیالم شد
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
آرام من بمان کنارم بمان بنگر مرا که میدهم بی جان _ هر جا روم تو سایه ای از منی تو غم گسارم تو دنیای منی_ دریای من ز موج گیسوی تو روانه ام سوی تو تمام من تو_ ای ماهم به چشم من نگاهی تا باران به جان من ببارد_ میخواهم نفس که در هوایت نایی بر نوای من بیارد_چشمان تو چشمه امید است بر حال خراب ناامیدم_ آوازت غزل ترین کلام است من با تو به آسمان رسیدم_آغوش تو پناه طوفان من جان میدهد به جان تو جان من _ چشمان من کنار دنیای تو فقط تماشای تو تو آرزو تو....
من تازه الان۱۸هستم اتفاقا زمان مناسبش الانه زیر این واقعا بچه اس
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست