ی نفر همون شب اشک منو در اورد
من سر نماز شب از اولش تا آخرش اشک هام بند نمی اومد چون اون فرد با من مثل یک اشغال رفتار کرد بدون هیچ دلیلی و میخندید جلو مردم غرورم شکست اون شب
فقط گریه کردم و برای خدا تعریف کردم
همون فرداش اون فرد تا بیمارستان رفت میگفت حالم اینقدر بد شد که نمیتونستم راه برم خود به خود حالش بد شد
ولی من دیگه هیچ وقت دوستی مو باهاش ادامه ندادم
یکی دیگه اینکه استریک کمتر شده آرامشم زیاد شده
این چیزی بود که دیدم
شما چه معجزاتی گرفتین