من شما رو میشناسم تاپیک هات رو چندبار خوندم
بابات واقعا حق نداره آنقدر اذیت مادرت کنه
ببین مامانت جدا نشه ولی برای زهر چشم گرفتن یه مدت جوری نقش بازی کنه که انگار قصدش جدیه برا جدایی
مادربزرگم که واقعا شورشو درآورده
به نظرم مامانت باید یه مدت بره خونه باباش،مهرش هم بزارن اجرا،بگه از این وضعیت خسته شدم
بچه ها هم تو که بزرگی برو خوابگاه بقیه رو بندازم گردن مادربزرگه قشنگ بیست سی روز بی خوابی بکشه شبا و هی بهشون برسه خودش جیگرش خون بشه با بابات بحث کنه که دیگه اصلا نیا اینجا بچه هاتون بردار برو
فقط به خواهر ده ساله هم بگو به هیچ عنوان کمکش نکنه بگه درس دارم امتحان مهم دارم حتی الکی سرشو بکنه تو کتاب
این مرد و مادرشو باید سرجاشون نشوند
هر زن دیگم جای مادرت بود افسردگی میگرفت از دست اینا
بزار مامانتم بره یه نفسی بخوره حالش بهتر بشه،بره اصلا تنهایی مسافرت ولی نقش بازی کنه که تصمیمش برا جدایی جدیه
باید رند باشه،زبون دار باشه،حتی اگه نیست بشه
اینا آدمایی نیستن با محبت و احترام بهشون خودشون رو جمع کنن اگه بودن تا حالا درست شده بودن
اینا فقط باید مثل خودشون بشی تا خودشونو جمع کنن
یعنی چی مادرت انگشترشو فروخته؟
بزار سختی بیفته رو دوش بابات و مامانش نه مامانت
الآنم بهترین موقعیت به مهمونا بگه مادرم یا پدرم مریض شدن باید برم بیمارستان و بره قنگ عشق و حال خونه مامان و باباش
به مادرشوهر بگه از مهمونا و بچه هام مواظبت کن،تو هم برو خوابگاه
بزار بار مهمونایی که ردیف کرده آورده بیفته روی دوش خودش
بعدم که بابات خوب شد بعد عملش یکی دوماه بعد اون نقشه رو عملی کنین