سلام اسی
بزار یه چیزی بهت بگم
من خودم اول ازدواج تصمیم داشتم برم نزدیک خونه مادرشوهر
البته فقط نزدیک نه توی یه ساختمون ولی باز چون مردد بودم و خدا بهم لطف کرد و به چیزایی دیدم و ترجیح دادم نرم
اما بزار یه چیز دیگه بهت بگم
عروس مون دخترخاله مون هست و مادرم از دید غریبه ها به زن مومن و مهربونه
من که دخترشم میگم هربار که بره اونجا میاد حرف دختر خواهر شو به ما میگه کلی پشت سرش حرف میزنه. خدا رو شکر برادرم اصلا اجازه دخالت به مادرم نمیده و گرنه سر سال جدا میشدن
در لحظه از دامادش توقع داره کاری رو بکنه که همون کار برای پسرش خوب نیست
یا برعکس از ما انتظار داره بریم خونش تنها و شب بمونیم و .. ولی عروسش اگه اینکار رو بکنه خیلی برای پسرش کم گذاشته
از داماد انتظار داره خونه بزنه به نام دخترش ولی همش نگرانه که پسر به نام عروسش خونه نزنه
ببین بالا بری پایین بری هرچه دورتر بهتر
جاری من از اول با مادر شوهرم همسایه بود البته بگم مادرشوهر من خوبه پدر شوهر و خواهر شوهرم اذیت میکنن تا جایی که تا دم طلاق رفتن.
من اگه هر روز برم خونه شون مثل غریبه ام زیاد گرم نمیگیرم چون میدونم عواقب داره