من ۷ سال تو یه خونه بودم باهاشون تا تونستن اذیتم کردن
افسردگی گرفته بودم مادرشوهرم فوت شد پدرشوهرم میخواست زن بگیره ما زو از خونه بیرون کرد رفتیم مستاجری
دیگه همش این خونه اون خونه بودیم تو سن ۴۰ هنوز مستاجرم
جاریام اومدن نشستن خونه پدرشوهرم خونه ۱۷۰ متری دیگه بلندم نمیشن خونه رو هر جور دوست داشتن برا خودشون درست کردن
پدرشوهرم زن گرفت از اونجاییکه با هیچکه نمیسازه الان زنم نداره
الان جاریام اصلا مادرشوهری به خود ندیدم
من بدبختو چقدر اذیت کرد راضی نمیشم هیجوقت