کمی بعد خالم زنگ زد. و فهمید برگشت ما کنسل شده
خیلی دلخور. شد
گفت شما نیومدید تو. خونه ما درست و حسابی بشینید
گفتید. دیرمون میشه
مهمونی مهمه و ...
به مامانم گفتم خیلی بد شد پیش خاله
شروع کرد. به غر زدن سر من که تقصیر. توئه
من یه کلمه گفتم بمونیم تو چرا لجبازی کردی (آخه وقتی یه خورده گذشت دید فردا که همه جا تعطیله، عجب کاری کرده، بعد هی اصرار پشت اصرار که نمیخواد بریم خونتون. بریم شهرستان. منم لج کرده بودم. چون ولش کنی عین یه عروسک خیمه شب بازی میخواد منو بچرخونه تو دستاش)