2777
2789
عنوان

داستان زندگیم و عکس خودم و شوهرم و بچه هام

| مشاهده متن کامل بحث + 9487 بازدید | 222 پست

موقعیت آنچنانی نداشت همون پسرخالم وضعیت مالیش خیلی خیلی بهتربود ولی خب پسرخوبی بود

همونجا گفت میشه شمارتو بدی منم نتونستم بگم نه دادم راستش خیلی ازش خوشم اومد از لحن حرف زدنش

وسطاش گفت نظرت درمورد من چیه گفتم هنوز ک هیچی شما نظرت چیه گفت میگن مردا از چشم عاشق میشن زنا ازگوش و من از همین الان چشام برق میزنه واست 

منم لبخند زدم و چیزی نگفتم

دیگ این جملش خیلی تو مخ زدن من تاثیر داشت😂

امم با یه خانواده ی بی فرهنگ که عروس به عنوان کلفت فقط بهش نگاه میکنن و شوهر بی عرضه ای گیر کردم نمی ...

خب برو تراپیست اگه درست نشد خودتو نجات بده مگه چن بار زندگی میکنی تو

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بعد این جلسه تموم میشه قراربود چندوقت بعدش دوباره بیان خونمون تو این مدت ک شمارمو داشت فقط همونروز ک رفت پیام داد سلام من رفتم خداحافظ منم جواب ندادم

گفته داستان زندگیو عکس دیگه

عععه  درسته 

من فقط عکس رو دیدم

برای سلامتی آقا امام زمان (عج) و همه بچه ها و  آرامش هممون یه صلوات می فرستید... امیری حسین و نعم الامیر ...خیلی محتاج دعامhttps://www.ninisite.com/user/discussion/7b16c5cf-e0ef-4f6f-afc0-dd2b289a7568/niniyar

خب برو تراپیست اگه درست نشد خودتو نجات بده مگه چن بار زندگی میکنی تو

رفتم  گفتن جدا بشم فقط منتظر یه فرصتم که به هم بزنم همه چیز رو با وجود اینکه دوستش دارم ولی بازم

یه جایی از زندگیم قرار دارم نمی‌دونم تاوان کدوم اشتباهاتمو دارم میدم 😅🖤 دیگران من را فرد ساکتی می بینند؛درحالی که ذهنم پر از انبوه فریادهاست.💔هی ساڪت میشی هی بیشعور‌تــر میشن🤏🙃 یه جاهایی از زندگی با خودت میگی چی فکر میکردیم و چیشد 🙂 ازدواج کردنم بزرگترین اشتباه زندگیم بود 🥹

روزی ک قراربود بیان و ما منتظر بودیم وتدارک دیدم گویا مامانش ناراضی بوده ک نه این دخترو نگیر فلانی دخترش کارمنده معلمه بیا اونو بگیر خیلی خوبه اون خانوم همسایشون بوده

این آقا ک اسمشو میزاریم مثلا محمد میگه ک نه من همینو میخوام یعنی چی ک نمیاین و دعوا وبحث ک مامانش میگه من نمیام خودت میخوای تنها برو 

پدرشم فوت شده

برادربزرگش زنگ میزنه و به ما میگه ببخشید ما نتونستیم بیایم من یکم بهم برخورد راستش و یجوری شدم نمیدونستم چیشده 

محمدم قهرمیکنه از خونشون میره تو جاده به سمت شمال


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792