این اولین خواستگاری نبود ک میومد قبل اینم بودن فقط یکیشون اومدن خونه و من حاضرنشدم حرف بزنم
متاسفانه سمت ما ازدواج تو سن پایین عادی بود
تا این ک این آقا اومد هیچ وقت یادم نمیره لباس آبی پوشیده بود و یه شلوار جین همون لحظه دیدمش قلبم تند تند زد
خلاصه صحبتا شروع شد و خواستن ما بریم تو اتاق حرف بزنیم
من خیلی حرف نزدم ولی اون خیلی صبحت کرد و برنامش از آینده و... گفت
این آقا 8 سال ازمن بزرگتر بود اونموقع 24 سالش بود کارمند بود میگفت میخواد شغل دوم هم داشته باشه همون موقع خونه و ماشینم داشت