سلام یچه ها دیشب خواستم بنویسم کسی نیومد البته از قبل نوشتم اونایی ک تو تاپیک بودن رو تگ میکنم بقیه هم لطفا کامنت یا حداقل لایک کنید بیینم هستین یا نه
خببب
هستیمم
گذاشتی ریپلای کن
سلام من چندین تا کاربری داشتم ک لغو شد همیشه دوس داشتم داستانمو بنویسم ک ننوشتم
الان میخوام بنویسم براتون
خب من یه دختر درسخون بودم ک سرم گرم کتابام بود
همیشه آخرهفته ها معمولا میرفتیم روستا و پسردایی و پسرخاله و... با هم بازی میکردیم
پسر داییم از من خوشش میومد و باکاراش همه فهمیده بودن طوری ک من میرسیدم دخترخاله هایی ک ازما بزرگتر بودن میخندیدن و اشاره میکردن و ازاین مدل حرفا البته من 13 سالم بود اون 18
یروز اومد نشست گفت میخوام باهات دردل کنم گفتم بگو گفت من یکیو دوس دارم نمیدونم چجوری بهش بگم منم میدونستم منظورش منم ولی خب هیچی نمیگفتم تا ک هی خودش طفره رفت آهر گفت ای بابا نمیدونی تورو میگم تو چشام نگاه کرد گفت من خیلی دوست دارم منم هیچی نگفتم هیچیییی اونم پاشد رفت از پیشم
هیچ وقت هیچ رابطه ای بین ما نبود ولی خب من از توجهش و دوست داشتنش ذوق داشتم
با پسردایی ازدواج کردی؟
خب
همینجوری میگذشت یبارم باهم رفتیم سفرخانوادگی و همش آهنگ عاشقانه پلی میکرد
خیلی پسر خوبی بودااا ولی من ظاهریشو دوس نداشتم قدش هم قد من بود و لاغر بود یجورایی ازاین خوشم نمیومد و بهش نردیک نمیشدم شاید 10 تا پیام میداد یکیشو جواب میدادم حالا ازروی یچگی یا هرچی مستقیم هم نمی گفتم من نمیخوامت
جالب شد خب
خودم قدم 170 هست
ظاهریم بد نیستم
یه پسر خاله هم داشتم اون ولی خیلی ازمن بزرگتر بود 13 سال بزرگتر بود اومد میخواست بیاد خواستگاری خالم مخالف بود چون با مامانم قهر بودن یروز به من گقت جریان اینجوریه من خیلی دوست دارم اگه بدونم تو هم نظرت مثبته همه رو راضی میکنم ک من گفتم نه ما اصلا بهم نمیخوریم من خیلی کوچیکم هنوز زوده
نمیدونم چرا اینارو به پسرداییم هیچ وقت نگفتم شایدم صمیمت بینمون زیاد بود نمیخواستم ازبین بره
تا این ک من 16 سالم شد به واسطه یه فامیل دور یه خواستگار برام معرفی شد ک خب من میگفتم من میخوام درس بخونم اصلا نمیخوام باهاش حرف بزنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
