می‌گفت بیام خواستگاری یعنی هفت یا هشت سری بهم گفته بود ولی من پدر و مادرم با هم اختلاف دارند داشتم سعی میکردم که مشکل اونا رو حل کنم که جلو خواستگارم و خانواده اش ضایع نشم اون فکر کرد که من غرور دارم در برابرش و دوستش ندارم چون پنج ماه بود که می‌گفت بیام ولی من میگفتم نه فعلا نیا
احتمالا اسمش محمد یا امیره 😁
به خدا راست میگی ببین چه آدمی رو از دست دادم همش سر اینکه پدرم به مادرم خیانت می‌کنه و من به شدت وسواس دارم و موقع انتخاب کردن میرسه که ازدواج کنم اینقدر استراس دارم که مدام حالم بد میشه همش فکر میکنم که اگر به مرور زمان طرف مقابلم اخلاقش بد بشه و بهم خیانت کنه چی کنم
همش از ازدواج میترسم
خواستگار طلا فروش داشتم رد کردم
همین پسری رو که دوست داشتم رو از دست دادم
یه خواستگار داشتم مهندس برق قدرت بود
همه رو رد میکنم دیگه نمیدونم باید چی کنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
