خیلیییی کوچولو بودم
3 سالگی راه میرفتم همه فکر میکردن 1 سال و نیممه ذوق مرگ میشدن
لباس سایزم پیدا نمیشد
از مایکن مغازه لباسو بر میداشتن که اندازم شه
حتی میگن تا جایی که مامان بزرگم منو از دست مامانم میکشه که عمم بهم شیر بده بابام نمیزاره
اما یه بار که چش بابام و دور دیده تو مسجد این کارو میکنه
خیلی خیلییی مامانم اذیت کردن
میگفتن تو خوب بهش نمیرسی در حالی که ذاتا ریزه میزه بودم