من ۴ ساله عروسشونم هر وقت رفتن بیمارستان من بودم
سقط کردم اصلا بیمارستان نیومدن فقط زنگ زدن
وقتی هم رفتم خونه بعد ۱۰ روز که به شوهرم زنگ زدن گله کرد بهشون اومدن خونه م
مادرشوهرش خیلی اذیتم کرده
الان با شوهرم دعوا کردم چون باباش بیمارستان بوده
من بخاطر شوهرم بازم رفتم
ولی به مادرش زنگ نزدم تنها بود چند شب
زنگ شوهرم زده که شما زنگ نمیزنین و دلم ترکید چند روزه ...
شوهرمم بهش گفته که خانومم ناراحته
پشت بندش به من زنگ زد که کلفت شدی زنگ نمیزنی
این سری زایمانم کردی نمیام
به خنده و شوخی گفت مثلا
منم هیچی نگفتم مطب دکتر بودم قطع کردم .
سر همین هی کش دادم با شوهرم دعوا کردم
شب کاره و گوشیش رو خاموش کرده حالم بده
تا چند روز دیگه هم نمیبینم شوهرم رو
آنقدر رو مخش راه رفتم گفت برو طلاق بگیر
حال روحیم بخاطر از دست داد بچه هام خوب نیست اینا هم قوز بالا قوز شدن