من از اقوام شوهر این مدلی زیاد داشتم و مثل یک کدبانو و مانند هتل ۵ ستاره بهشون سرویس میدادم و اونها هم پاشون و دراز میکردن و لذت میبردن . که کمکم زمان اقامتشون به چندماه میرسید .این میرفت اون میومد .جالبه که اصلا یکبار هم منو دعوت نمیکردن خونشون فقط بصورت تعارف بود .حرف بازو پست و تنبل و تن پرور بودن.و حضورشون واقعا اذیتم میکرد.
مریض شدم، شدم ۴۰ کیلو
ازبس بیشعور بودن آخرش گفتن حتما خونه باباشم مریض بوده .
تصمیم گرفتم تغییر رویه بدم چون داشتن واقعا منو میکشتن .
وقتی کارداشتم توخونه بقیه کارها رو ازشون میخواستم انجام بدن برام مثل بچه داری ، سبزی پاک کردن و...
وقتی بیرون کارداشتم میرفتم به کارهام میرسیدم و وسایل و میزاشتم بیرون و بهشون میگفتم این غذارو اینجوری درست کنید تا من بیام .
هرچی تو یخچال داشتم جلوشون میزاشتم دیگه از این و اون قرض نمیگرفتم و از شکم خودم و بچم نمیزدم تا سفره رنگین و غذای چرب و خوشرنگ و لعاب هرروز و هروعده جلوشون بزارم .
خودشون رفتن و پشتم گفته بودن خودش کباب و مرغ میخوره ،کسی میره خونش غذای عادی میزاره .
یادمه به هرکسی تعریف میکردن همه اطرافیان حالشونو گرفته بودن و جوابشونو داده بودن .این بود که رفتن که رفتن🙃
آخرش میخوام بگم
بیشعور بیشعوره
واسش معرفت خرج نکن .
نیکی چو از حد بگذرد
نادان خیال بد کند