گفنم من یه خرماخوردم دیشب اونجا اومدم خونه صدبار انگشت انداختم بالابیارم چی میگیدشما گفت واچرااینجوری میکنی گوشی وقطع کردم خلاصه گذشت هربارمیریم فقط از دامادشوخانواده اش ودخترشونوه هاش میگ خسته شدم نشده ی باربریم ازخودمون بگیم
تاکار داده شوهرمن حمالشه شایدماهی یه باردعوتمون کنه بریمم ما۸شب میرسیم اونجاازسرکار ۹شب تازه چایی دم میکنه۱کیلوسبزی میندازه جلومن پاک کنیم۱۰شب تازه شام میذاره خسته شدم ازدسش
هرباردخترش میره اونجامیگه بیاسریع یه ساعت بشینیم تاآقافلانی نیومدسریع برگرد خیلی ب غروروم برمیخوره منم نمیرماولی گفتنش آزارم میده دامادش هزاربار خونه اش مادرشوهرمو انداخته بیرون این بازم میره بهش علنی گفت نیاخونم بازمیره اصلا خیلی آدمای عجیبی هستن ماها ترک هستیم خیلی ب داماد بها نمیدیم خیلی خانواده هامون سرسنگیننن