اینو بگم بعد هشت سال که ازدواجمون میگذره اولین بار بود رفتیم اونم با پدرشوهرم اینا با یه پراید خراب کلید ویلا دوستشو گرفت غذاهم خودم درست میکردم همشم غرغر میکرد و بی محلی و بداخلاقی و ...
با مادرشوهرم یه گوشه داشتیم عکس میگرفتیم یهو مثل دیوونه هاداد زد احمق بیا بریم دیگه نشستیم تو ماشین گفتیم چته مردم میرن مسافرت میگن میخندن آهنگ میذارن دیگه باتو هیچجا نمیام داد زد تو لیاقت مسافرت نداری تورو باید تا سر کوچه ببری کنار جوب یه نیمرو بزنی برگردی دراین حد لیاقت داری
منم دیگه هیچی نگفتم فقط اشک ریختم
اینم شانس و قسمت ما 🤷عشق قبلیش با یه پولدار ازدواج کرده پشیمونه ای تو رو درد بزنه فکرمیکنه این ریده براش