ما رو همیشه توی قفس نگهداشته و بهش وابسته موندیم حالا هم آروم، آروم ولمون نمیکنه که خودمون مستقل بشیم،
جالب اینجاست دائمم در حال غر زدنه که چرا بچههای مردم فلانن شما گیج و منگ و بی عرضه هستین نمیتونید کارهای خودتون رو انجام بدید.
یکی از اقواممونم این مدلیه، بچه آخرش بیچاره روانی شد و از سن پایین مجبور شد قرص اعصاب مصرف کنه الانم که ۲۷ سالشه رفتاراش نرمال نیست، فقط من میدونم که چرا این مدلی رفتار میکنه و افسردهس ولی خب بقیه درک نمیکنن.
پدرهایی که خیلی کنترلگر و بداخلاقن اکثرا بچههاشون نرمال بار نمیان و من اینو توی اطرافیانم دیدم. بچه رو نباید خیلی کنترل کرد و نه ول کرد، باید حد تعادل داشت.
قبلا که دانشجو بودم دائم عین بچه دبستانیا میگفت کارنامهت رو بیار ببینم ، نمره ها رو میدید و میگفت چرا اینو ۲۰ نشدی، چرا رتبه سومی و اول نیستی و...
برای ارشد دانشگاه تهران میاوردم نذاشتن برم
توی مصاحبههای شغلی رد میشدم به جای دلداری کلی سرزنشم میکردن. حالا هم که تازه شاغل شدم فیش حقوقی رو چک میکنن و میگه چرا حقوق کمه، از فلانیا اینو بپرس اونو بپرس ( هی من بهش میگم بازم ول نمیکنه)
دوستم که همکارمه میخواد ارشد بخونه ، بابام میگه تو چرا نمیری دکترا بخونی! اونو ببین شاغل شده میخپاد درسش رو ادامه بده! (من سر پایاننامه ارشد نزدیک بود خودکشی کنم، خیلی تحت فشار و استرس بودم و حال روحیم به خاطر بی پولی و اینکه کسی نبود رایگان راهنماییم کنه یه قسمتش رو تموم کنم افتضاح شده بود)
من نمیدونم چرا دوست داره منو با دوستام در بندازه!
درسته گاهی بعضیاشون ممکنه کارهایی کنن که ناراحت بشم و بیام خونه غر بزنم اما خب به جاش بیشتر جاها هم به هم کمک میکنیم. این دوستم که همکارمه توی اداره پارتی داره و میخواست یه کاری انجام بده که به ضرر من تموم شد، اولشش ناراحت شدم و هنوزم ازش دلگیرم ولی به روش نیاوردم. نشستم فک کردم و خودمو جاش گذاشتم ، خب من تایپ شخصیتیم جوری نیست که این کارو کنم ولی خب اون اینجا برای منفعت خودش این کارو کرد، ولی خب به جاش توی کار زیاد راهنماییم کرده و...
من به جای تلافی این خوبی ها رو دیدم ولی خب اگه زمانی اتفاقی بیفته که انجام کاری به سود من و به ضرر اون باشه دیگه مثل خودش دوستی رو در نظر نمیگیرم.
حالا بابام که کینه ایه ناراحته که چرا من هنوز با این در ارتباطم