مادرشوهرم بعد دو هفته سفر اومد دیشب همین ک نشست تیکه کنایه انداخت چون قرار بود شوهرم تنها بره دنبالش ولی من گریه کردم گفتم خودمم میام باهات زنه دیوانه شده
از طرفی 9تا خواهرشوهرمم ب جونم افتادن
میترسم شوهرمو پرش کنند من با مادر شوهرم یجا زندگی میکنم از دیشب تا حالا بیرون نرفتم بعد حرفای اون زنیکه
میخام با سیاست پیش برم ک جلو شوهرم من همیشه آدم بده نباشم