دیشب همسرم شب کار بود و صبح از سرکار برگشت خونه ؛ به سختی از خواب دلچسب پاییزیم بیدار شدم
کتری رو گذاشتم تا خوش طعم ترین چای دنیا رو درست کنم منظورم چای با چوب دارچینه ...
و برای صبحانه نیمرو پختم ؛ بنظرم این خیلی موهبت بزرگیه که خدا به ما خانوما داده ما میتونیم حتی تو ساده ترین چیزی که آماده میکنیم مثل چای کلی عشق و حس و حال خوب رو به عزیزانمون منتقل کنیم...
بعد از خوردن چای و صبحانه همسرم که به زور چشماش باز میشد رفت توی اتاق که بخوابه
بخاطر شرایط کاری و فصل پاییز دستاش پر از ترک و خشکی میشه ؛ همونطور که داشت خوابش میبرد به دستاش کرم زدم و ته دلم خداروشکر کردم بابت اینکه پولی که میاره تو زندگیمون حلاله ...
اومدم توی هال و پرده رو کشیدم
عاشق آفتاب های پاییزم انگار گرم تر از همیشه است ؛ نور یه طرف فرش رو گرفته بود و من خودمو مشغول به پاک کردن برنج کرده بودم
برنجی که پر از سنگ ریزه است رو توی سینی بزرگ ریخته بودم و همزمان با پاک کردن اونها از اون طرف به اقای چاووشی و اهنگ جدیدش گوش میدادم ...
بعد اتمام کارم خواستم توی اینستاگرام چرخی بزنم ؛ و خب بیشتر عزیزان و اطرافیان و دوستانم جمعه ی متفاوتی نسبت به من داشتند
غرغروی درونم میگفت ( وای یک روز تعطیلم که تو خونه ای _ حوصلم سر رفت _ خوبه زنگ بزنم برادرم بیاد دنبالم و برم جای خانوادم _اه چه جمعه ی دلگیر و تکراری ؛ کی میخواد شوهرم بلند بشه و....)
ولی خب خیلی محل به این غرغروی درونم ندادم ؛ رفتم و خوشمزه ترین زرشک پلویی که بلدم رو پختم ؛ خونه هامو مرتب کردم ؛ رفتم دوش گرفتم و لباسم که روش عکس ببعی داره و خیلی دوسش دارم رو پوشیدم ؛ موهامو بافتم و خودمو به یک چای با شکلات شیری محبوبم دعوت کردم
انار دون کردم و بعد نشستم چند صفحه از کتاب جدیدی که هدیه گرفتم رو خوندم ...
عمه ی عزیزم داره با یک بیماری سخت میجنگه برای همین زنگ زدم بهش و کلی به یاد کارها و خاطرات قدیمی با هم خندیدیم و بهش گفتم چقدر دوسش دارم ...
بعد از اون یک سوره ی از قران که خیلی بهم آرامش میده رو خوندم و هدیه کردم به همه ی عزیزانی ک دوسشون دارم اما در قید حیات نیستند و دل تنگشون بودم
اینترنت گوشیم رو که روشن کردم
دوستم یه کلیپی فرستاده بود برام راجع به امام زمان ؛ برای هدیه به ایشون یک آیه الکرسی خوندم
و این هم از روز جمعه ی من
❤نمیدونم شاید آخرین لحظات عمرمون اینو بفهمیم که خوشبختی و حال خوب همین لحظات ساده ای بوده که هیچ اتفاق خارق العاده ای نیفتاد و به چشممون خیلی تکراری بود و با یک کار کوچیک برای خودمون لذت بخشش کردیم
❤اینم از جمعه ی من
❤دوستان جمعه ی شما چطور گذشت ؟ دوست داشتید برام تعریف کنید