2777
2789

سلام به همه.


۱۰ ساله که ازدواج کردم ۲ سال هم عقد بودم یه بچه ی ۸ ساله دارم


از همون دوران عقد که من ۲۰ سالم بود اون ۳۰ سالش و ازدواجمون هم سنتی بود متوجه این شدم که اهل رفیق بازیه و سبک زندگیش مجردیه


نه بلد بود محبت زبونی و رفتاری بکنه


نه ازم میخواست خونشون بخوابم و باهم باشیم که من احمق فکر میکردم مثلا از چشم و دل سیری و نجابته.


نه بلد بود خرجی بهم بده  نه بلد بود مسافرت ببره

منم نمیدونم روم نمیشد یا بچه بودم ازش هیچی نمیخواستم


توی عقد متوجه شدم با چت با کسایی که نمیشناسه بهم خیانت میکنه،تا یه جایی به روی خودم نمی آوردم و به هیچکس حتی خودش هم نگفتم


نزدیک عروسیمون باز متوجه خیانتش شدم و با مشاور در میون گذاشتم و قرار شد بهش بگم

بهش گفتم گفت غلط کردم ببخش بخدا چیز خاصی نیست تکرار نمیکنم هرچی تو بگی

گذشتم.


اما چه گذشتنی نزدیک به عروسیم مریضی روحی گرفتم

حمله های عصبی بهم دست میداد ککش هم نمیگزید برام کاری کنه


همینطور به احمق بودنم ادامه دادم و عروسی کردیم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تا ۴۰ روز بعد از عروسی باکره بودم

اصلا تلاشی نمیکرد که حتما باهام باشه

اینم بگم از لحاظ قیافه و هیکل و خانواده و تحصیلات بهش سر بودمو هستم

رابطمون خیلی کم بود در حد ماهی یه بار

خیلی عذاب میکشیدم ولی نمیگفتم روم نمیشد

بعد از ۹ ماه باردار شدم

توی بارداری یکبارم باهم نبودیم

بچه به دنبا اومد دوماهه بود که باز متوجه به پیام شدم

سریع پاک کرد و زد زیرش

منم دیگه بیماری روحی گرفتم و دارو مصرف میکردم بعد از شیردهی

داروهای افسردگی و اصطراب


تو تمام این سالها مثل اکثر خانومها مسئولیت همه چی رو دوشم بوده


خونه و بچه و کارهای اداری و…


فقط نقشش اینه ساعت نه و نیم بیاد خونه جلوی تی وی دراز بکشه گوشیشم دستش بازی کنه تا دوازده

بعد بخوابه


اگر بهش بگم با بچه یه کم بازی میکنه و حرف میزنه

نگم نمیکنه یا بچه ازش نخواد

سه سال پیش نصفه شب از خواب پریدم چون خواب بد دیده بودم

یهو به سرم زد برم سر گوشیش

رفتمو از شانس روی واتساپ مونده بود و خوابش برده بود


با یه زن بچه دار که جدا شده بود و میشناختن همو صحبت کرده بود

دقیقا وقتی که ازش پول میخواستمو گفت ندارم پول واسه اون زده بود


دیگه اینجا بریدم

سه سال پیش نصفه شب از خواب پریدم چون خواب بد دیده بودم

یهو به سرم زد برم سر گوشیش

رفتمو از شانس روی واتساپ مونده بود و خوابش برده بود


با یه زن بچه دار که جدا شده بود و میشناختن همو صحبت کرده بود

دقیقا وقتی که ازش پول میخواستمو گفت ندارم پول واسه اون زده بود


دیگه اینجا بریدم

توی این مدت با بابام دنبال وکیل بودیم و فکر این بودیم خونه ای که خودمون خریدیمو با سادگی زدیم به نامش چجوری پس بگیریم

تا اینکه بابام جلوی چشمم دقیقا ۶ روز بعد از اینکه بهش گفتم که خوشبخت نیستم سکته کرد و رفت😭 

از دورانی که بابام تنهام گذاشت میگذرم چون بدترین روزهای عمرم بود


یکسال رو گذروندم با سردی و با یه رکبی که بهش زدم تونستم خونه رو به نام خودم بزنم


بعد بهش گفتم که همه چیز رو میدونمو بابام چرا رفت

گفتم طلاق توافقی میخوام

انقدر خجالت زده بود بخاطر بابام که سرش رو هم بالا نمیورد

گفت باشه

درخواست دادمو گفتن برید مشاوره

رفتیم مشاوره و وقتی اون درمانگر احترام و ارامش(در واقع سردی و ریلکسیمون) رو دید گفت یه شانس به هم بدید


من و مامانمم وقتی دیدیم همه چی جدیه انگار ترسیدیم


یهو منصرف شدمو باز ادامه دادم بخاطر ترسم از اینده خودمو بچه

جدای از سردیش و شلختگی و فشار مالی


دروغگو بودنش عذابم میده


امروز گفت کار داریم میرم سرکار

تصویری زنگ زدم دیر برداشت


دیدم شبیه سرکارش نیست گفتم دوربین رو برگردون گفت خرابه

قطع کرد


تلفن زدم داد و بیداد کردم که کجایی که مثل راهروی یه ساختمونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

منتظرم

imhanam | 4 ثانیه پیش

محکوم

bira_p | 21 ثانیه پیش
2791
2779
2792