عقدم دوساله.دو شبه اومدم خونه مادرشوهرم اصرار میکنن باید یه شب دیگه بمونی.من خسته شدم اینجا خواهرشوهرم ندارم تنهام.شوهرمم یا خوابه یا نیست.نمیدونم چیکار کنم هرچی میگم میخوام برم میگه نه.
میرم خونه خودمونم یه داستان دیگه
واقعا از این دوران خسته شدم آواره ام ولی باید ۸ ماه دیگه صبر کنم تا برم سر زندگیم....
میفهمم به نظرم برو خونه بابات وخودت با ی کلاسی چیزی یرگرم کن
شوهرت اونجا باهات صمیمی نیست؟
زبون بریز
بگو مامان جون منم خیلی دوست دارم باشم اما مامان بابا اصرار میکنن بیا دلمون برات تنگ میشه
اینجوری هم بعش بر نمیخوره هم نشون میدی برا خانوادت عزیزی
اخی
خب راهی نمیمونه جز اینکه اهمیت ندی
و این موضوع رو حتما و حتما با ناز و مظلوم بازی به شوهرت بگو
که مثلا بره ب مامانش بگه اره مامان مثلا اسم تو
من میارمش اینجا دلم پیشش میمونه من خودم خستم سرکارم و مشغله دارم اینم اینجا تنهاست و اینا
بزار شوهرتم بگه اول تو خودتو بد نکن
دیدی جواب نداد دیگه نفهمه اهمیت نده دوباره گفت قهری و اینا بگو دیگه شرایطم فعلا اینطور ایجاب میکنه بازم میگم من خیلی دوست دارم بیام
یه راه دیگم اینه بری سرکار ک مثلا وقت ندارم بیام
