خیلی احساس نا امیدی میکنم ، از خودم بدم میاد نگاه میکنم شدم یه آدم حسود عقده ایی که چشم خوشبختی کسیو نداره
چهار سال پیش بنا بر شرایط که داشتم اصرار خانوادم رضایت به ازدواج دادم
همسرم یه ازدواج ناموفق داشت وضعیت مالی خوبی نداشت بعد ها فهمیدم از هر فامیلی که داشته خاستگاری رفته (دختر عمه ، دختر خاله و...) ولی کسی بهش زن نداده
اون موقع ها فکر نمیکردم کسی که زن طلاق داده یا از فامیل خاستگاری رفته خیلی مهم باشه
شرط من برای ازدواج این بود هر چند گفتم شاید بی حیایی باشه ولی ادم باید از اول شرایط بگه
گفتم من نیاز به یه ادم که سر زبون داشته باشه پر محبت
پول مال ماشین مهم نیست فقط طرفم دوست دارم بروز باشه پر محبت باشه گل بگیره برام مناسبت ها یادش باشه
حرف قشنگ عاشقانه بگه
این شرط جلو همه گفتم
الان هر سال روز تولدم ساگرد هر بار دلم میشکنه که ارزش یه گیر سر نداشتم
از حرف های عاشقانه بگم نشده یک بار بگه قربونت برم فدات بشم حتی دوره نامزدی
مگه نباید کسی از خودش بیشتر عزیز باشه
دیگه کم کم دارم کمبود تو زندگیم حس میکنم
اینقدر که شوهرم نشده یه تعریف از بکنه بگه چقد خوشگلی یا فلان لباس چقدر بهت میاد
منم دختر زشت نیستم بخدا از خودم تعریف نباشه خوشگلم
هر بار به یکی میرسم که شوهر قبلا رفته خاستگاریش مبینم دختر خوشکلی هست حسودی میکنم
یا یک نفر مبینم برای زنش استوری عاشقانه میزاره تا دو روز حالم بد میشه که چرا من لایق این کار ها نیستم
هر بارم از کمبود هام برای شوهرم گفتم میگه چقدر دنبال مسخره بازی هستی با مثلا پیاده رویی کنیم گرفتن دست منو نشونه عیب مبینه اگه دستش بگیرم پس میزنه غرورم میشکنه
الان شرایط دارم نه میتونم این وضعیت قبول کنم پر از کمبود عقده
نه برگردم طلاق بگیرم معلوم نیست چه آینده داشته باشم
بتونم دوباره تشکیل زندگی بدم اصلا زندگی شاید بدتر بشه
ولی این شرایط داره بهم فشار میاره میترسم از روزی که یکی برسه از راه ازم دوتا محبت کنه به راه بد کشیده بشم
کاش ادم از ازدواجی که کرده پشیمون نشه خیلی بده
خانواده به من خیلی ظلم کردن با این شوهر دادنم
با مهریه کم با فرد مطلقه بی محبت سرد بی پول