بچه ها من چندسال پیش فهمیدم این آقا داره با یه زن شوهر دار خیانت میکنه بهم اونم ۸ سال از چت ها عکس هاشون فهمیدم بعد اون ماجرا من افسردگی گرفتم شوک عصبی بهم وارد شد مجبور شدم یه دارویی بخورم ک اثرات بدی روم گذاشت یه روز صبح از خواب بیدار شدم بهشم گفتم میخوام سم بخورم خودمو بکشم دویدم سمت انباری ک سم بخورم جوری زد تو سرم ک تا ده دقیقه جایی رو نمیدیدم خیال کردم کور شدم بعد منو گرفت زیر مشت لگد اینقدر زد زد تو سرم تو کمرم زیر دلم تازه من ۳ چهار بود بود زایمان کرده بودم بخیه هام درد گرفتم بس ک محکم میزد تا چند هفته دل درد بودم زیر دلم درد میکرد بعد منو کرد تو اتاق درو بست اینقدر جیغ کشیدم درو بازکرد دویدم سمت در ک فرار کنم از دستش ک گلو گرفت اینقدر فشار داد داد ک میخواستم خفه بشم بی حال جون افتادم پشت در گفتم خدایا فقط بچه هامو ببینم بمیرم جونمو اینجوری نگیر فقط خداکنه ببینمشون قبل اینکه چشمام بسته بشه