2777
2789

یه کمیش اگه زیاد شد پست پایین مینویسم .

خب جونم براتون بگه که ،من تک دختر بودم (معمولا میگن تک دخترا رو چشم جا دارن و فلان نمیدونم درسته یا نه ) ولی برا من برعکس بود اندازه تریلی ازم کار میکشیدن اصولا خونه پدرم کلا استراحتی وجود نداشت باید همش کار میکردی یعنی اگه کار نمیکردی هزار جور حرف مشنیدی ،یه خونه ای پر از مهمون همش عین کاروانسرا علی میرفت تقی می اومد بیش از اندازه هم مهمون نواز خودمون چیزی نخوریم ولی مهمون بخوره .عید ها رو نگم براتون که خونه پدرم ولوله بود (هنوزم همینجوره و عید ها من همچنان عین کوزت کار میکنم اونجا ) .حالا از پدر مادرم بگم دونفر کاملا شکل هم اخلاق و رفتار و منش ، ما بچه ها رو بد تربیت کردن یعنی جلو همه تحقیرمون میکردن کتمون میزدن الکی ها کاملا الکی ،اصلا نمیدونستن فلسفه بچه آوردن و بچه داری و تربیتش چیه ؟ فقط کتک و فحش و ناسزا بلد بودن بارمون کنن .اصلا بلد نبودن بچه عزت نفس ،اعتماد به نفس ،غرور داره نباید زیر پا لهش کرد ،یه چیز دیگه میگفتن تو هر شریاطی باید احترام بقیه نگه دارین حاضرجوایی نداریم .مثلا تو مدرسه با دوستامون (منو داداشام) دعوای بحثی چیزی بود ،اون بچه مقصر بود ولی مامان بابامون چکار میکردن ؟جلو پدر مادر اون طرف هر چی ناسزا و فحش بلد بودن به ما میگفتن .اون پدر مادر بچه ها هم دست پیشو میگرفتن .حتی خونه پدر بزرگامون  برای مثال ۲۰۰ تا نوه بودیم ولی پدر مادرموت کاری کرده بودن خاله و عمه هامون با بقیه نوه ها کار نداشتن ولی مارو حمال میدونستن کار میکشیدن یا مثلا اگه سروصدا بچه ها بلند میشد اسمی از بقیه نبود اسم ما بود . نمیدونم میتونید متوجه بشید چی میگم ؟؟

ولی پدر مادر ما براشون مهم نبود 

خلاصه شخصیت من اینجوری شد یه آدم خجالتی و کم رو که نتونه از حقش دفاع کنه یه ادم ظعیف بدون سرزبان داشتن ، حالا اینا تو سن کم ۱۶ سالگی هم شوهرم دادن به کی ؟یه خانواده که سنگ پا قزوین پیش این کم میاره 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 

وقتی ازوداج کردم گفتم خب دیگه راحت شدم خداحافظ  مهمونی های زیاد و سروصدا و کار کشیدن اندازه تریلی و تحقیر و فلان .

ولی سخت در اشتباه بودم 🤣مادر شوهرم (یه شهر دیگه هستیم جدا از خانواده هامون) با دختر هاش و نوه هاش میومدن قشنگ یک ماه چتر میشدن خونه من ،بگو سر سوزنی کمک نمیکردن فقط نهایت سفره دستمال بکشن اونم اگه عشقشون میکشید 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به جز من دوتا جاری هم داشتم که تو یه خیابون بودیم ولی دریغ که اینا پاشن برن خونه اونا . شوهرمم انگار ملکه انگلیس تو خونه ش باشه یکسره خرید میکرد اون موقع ها آجیل ارزون بود به نسبت الان (۱۵ سال پیش) اجیل براشون میخرید خوراکی های گرون اونام میخوردنا نامردی نمیکردن من چی ؟من یه آدم بدبخت که تو رو دربایستی و خجالت روم نمیشد بگم هوووش وحشی ها یه چیزیم به من بدین بخورم 🤣

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
لایک کن منو مرسی

خلاصه مادر شوهرم و نوه ها و دختراش که میرفتن اون دوتا جاریم که قزوین بودن میومدن دو هفته خونمون بودن باز من نهار بزار شام بزار ،بچه هاشون هم تمام خونه بهم میریختن ،تازه جای بد ماجرا این بود که اوایل میخواستم کمکم کنن که شوهرم خودشو ج ر میداد که نههههه شما بشینید خانمم هست خودش جمع میکنه ،و من انقدر بی سر زبان بودم که روم نمیشد بگم تو چکار داری؟؟ بزار کمکم کنن مگه حمال آوردی ؟؟ اونا هم از خدا خواسته بعد شام میشستن یه گوشه منم جمع میکردم و مشستم ،جاریه میرفت هفته بعدش تاااااازه پدر شوهرم میومد جالب اینجا بود زنگ میزد جاری هامم دعوت میکرد بیاید دورم باشید دلتنگم ، اونام همه میومدن ،سال همینجوری گذشت ،پسرعمو شوهرم از روستا کار اداری داشت میومد خونمون ، داییش با خاله ش مشکل دادگاه داشتن میمود شهر ،باز خونه ما بودن .بعد شوهرم چکار میکرد دیده بود یه حمال گرفته راحته ،بدون اینکه به من بگه مهمون دعوت میکرد ،یهو ساعت ۶ عصر زنگ میزد مهمون داریم شام چی داریم ؟؟؟ چی بخرم ؟؟؟ وای اونجا بود که دیگه تحملم تمام شد و دعوا راه انداختم 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز