مادرشوهرم ی سری بچه خواهرشوهرمو برده بود مرکز خرید تو یکی از مغازه ها جاش گذاشته بوده بچه انقد گشته پیداش کرده میگه من اصن یادم نبود بچه باهامه
مامان منم چسبیده ب خواهرم و بچش کلا گذاشته کنار
بالاتر نوشتم ی عمل سخت داشتم بچه هام‌کوچولو بودن شوهرم بلد نبود نگهشون داره برده بود گذاسته بود اونجا زنگ زده من نمیتونم نگه دارم بیا ببر
شوهرم بلند نبوده دخترم ک زیر یکسال بوده رو بخوابونه پسر دو سالم رفته شیر خواهرشو اورده ب باباش گفته درست کنه پستونک و پتوشو اورده پوشک خواهرشم اورده ک تا اینکارارو نکنی نمیخوابه شوهرم میگه گریم گرفته بود اون موقع
بچه رو زد زیر بغلش و انتقالی گرفت رفت شهرستان. نمیذاره تلفنی حتی با دخترم حرف بزنم
الان تاپیک اولتونو خوندم یادم اومد خیلی وقت پیش کامل تاپیکتونو خونده بودم و کلی ناراحت شدم
فک میکنم تاپیکای دیگه هم داشتید
عزیزم مطمئنم اگه دوباره اقدام کنید از طریق قانونی به نتیجه میرسید
الان حتی دخترتون میتونه اعلام کنه میخواد با شما باشه
همونی هستید که گفتید یروز بچرو اورده کلانتری ولی دخترتون از ترس هیچی نگفته؟
کاش به جای این همه خرجی که جاهای دیگه میشه نظارت آموزش و پرورش رو مدارس بود بچه ای گرسنه ای نباشه یا ورود بعضی از خوراکی ها ممنوع بود فکر بچه ها فقط و فقط درس خوندن بود 🥺
