من خواهرشوهرم مادرشوهرش فوت کرده هفتمش هم گذشته
با اینکه با خواهرشوهرم حرف نمیزدم باز تو مردم همه مراسم ها رفتم مجبوری اونجا باهاش صحبت کردم با مادرشوهرم مجبور شدم پیشش بشینم چون کسی رو نمیشناختم
آخر این هفته عروسی دخترعموم کارت دادن به من و شوهرم
من رفتم سالن یه تومن بیعانه دادم لباس خریدم
شوهرم رفته خونه ننه عفریتش اومده میگه نه ما خواهرم عزاداره ما نمیریم
گفتم چی ما جمع نبند نمیای جهنم بیا به درک بیا من خودم میرم
چرا اون موقع که کارت آوردن گفتی آره بریم بعد عروسی خودمون دیگه عروسی نرفتیم دوساله
الان یادت افتاد خواهرت عزاداره
آخرشم از سر حرص گفتم اینکه مادرشوهرش مرده من خواهرتم میمرد میرفتم
خیلی عصبی شدم اینکه مادرشوهرم برای من تعیین تکلیف کنه برم یا نه آخه اگه از اول میگفت نریم کنار میومدم اینکه گفته بریم رفته ننش پرش کرده اومده داره منو آتیش میزنه
الانم از خونه بیرونش کردم گفتم جلو برو بیرون چشمم نباش عصبیم🤦🏻♀️🤦🏻♀️باز هی گوشی رو برمیدارم یه متن فوش مینویسم پاک میکنم میگم تاالان حرمتارو بینمون حفظ کردم دیگه سر ننه عفریتش نشکونم