واقعا دارم جون میدم از همین الان کم اوردم 
خیلی خستم بخدا همین یه هفته ده روز اینقدر ک فشار 
رومه انگار هفت ماه گذشته برام
امروز صب وقتی مدرسه پسرم رو جابه جا کردم 
کلی خوشحال بودم ولی چ فایده 
از عصر انگار یه سطل اب ریختن رو سرم 
حس میکنم قلبم سنگینه بعض داره گلوم رو فشار میده
با کاری ک من کردم دیگه حق اعتراضی برام نمونده
شوهرم میکشتم اگه کوچکترین اعتراضی بکنم
پسرم کلاس اوله اکثر درساش عقبه 
بخصوص علوم و قران ک اصلا تو مدرسه ی قبلی کار 
نکردن علاوه بر اونا فارسیم دو درس با کلی لوحه عقبه
عصر ک تکالیف جدید رو دیدم تازه انگار به عمق 
فاجعه پی بردم خالی شدم اصلا 
مث خر تو گل گیر کردم 
شوهرمم رفته تو قیافه غر میزنه بخاطر شهریه 
ک این چه کاری بود ک کردی
از ته دلم مررررگ میخام به قران اگه دلم برا پسرم 
نمیسوخت لحظه ای درنگ نمیکردم 
و همین امشب خودمو خلاص میکردم 
چ غلطی بود کردم