من و شوهرم خودمون دوتایی باهم خوبیم
اما امان از روزیکه بحث خانوادش بشه
الان داشت میگفت فلان دامادمون خیلی خوب(فامیل هردومون هم هست)
من جون خونه پدرم روستا بود،اکثرا برای دانشگاه میومدم خونه اینا
خیلی دست ودلبازه وفلان(این آقای دست ودلباز هنوز بعد ده سال مارو دعوت نکرده،حتی پاگشا هم نکرد،خودمون رفتیم)
منم گفتم اینکه جیزی نیست،دایی فلانی منم همش خونمون لود حتی نمیذاشت کارتون ببینیم و درس میخوند
حتی پدرم مغازه داشت گفت همیشه دخلش بازمیکرد میگفت هرچی پول لازم داری بردار و...
بعد شوهرم گفت منکه همحین چیزی ندیدم!
گفتم والا منم از دامادتون دست ک دلبازی ندیدم
اتفاقا بیشتر خسیس
چطور مارو حتی یکبار هم دعوت نکردن؟
گفت اصلا تو کی هستی که دعوتت کنند
خیلی نمک نشناسه
پدر من فوقالعاده بابای خوبیه
منتها این توقع داره هرشب هرشب مارو دعوت کنه
من واقعا آدم تعصبی نیستم پدرم چون واقعا خوبه
ازش تعریف میکنم
خیلی دلم شکسته
فقط میگه ماها خوبیم بقیه بدن
حالا کاش واقعا خوب بودن
من خیلی سعی میکنم اینجور وقتا سکوت کنم اما نمیتونم