امروز نشسته بودیم منو خواهرم و ابجیم و مادربزرگم و مادرم
بابام گفت پرنده هاتو بزار اتاق صداشون میاد کفتم ملت ۵ دقیقه اس اومدی هیچ صدایی هم ندادن از صبح نمیدونم چجوری میکی صدا میدن...یهو دیدم برگشت با داد بهم گفت انگل گوه از صبح ک سر صدا کردن:)بقران همینطوری جلوی مادربزرگم بهم گفت
من دانشجو مترجمی زبانم منتهی دانشکاه ازاد....مدرس زبان توی موسسه هم هستم تدریس میکنم
یهو دیدم اژ پله ها داره میزه بالا میگه مثل مونا(دختز فامیلمون)پزشکی قبول شدی خدا بکشتت دردش بخوره ن سرت:))))))
روزی ک مونا برای کنکورش میخوند با هزاز جوز کلاس های درسی و کنکور و مشاوره و...
من وسط کتک کاری و دعوا های پدز مادزم بودم:)جوری بودم ک حتی از استرس تا صبح معده درد میگرفتم
نمیدونم واقعا وقتی تلاشام ب جشم نمیان چرا اینهمه دارم زور میزنم درس میخونم
من بابت همین معلمی ساده توی موسسه سالها درس خوندم🖤💫