بهش گفتم مسافرت دوس ندارم بریم آخه با چهار تا پیرمرد پیرزن بریم چیکار
شوهرم میگه چند بار مامانم گفته خب میخوام چی بگم
به شوهرم گفتم نریم میگه خب چی بگم
😐 اعصابم خورده از ظهر چیکار کنم میگین
مامانشم توقع بی جا داره (جاریم) آخرش یه بار زنگ زده بود حرفش زده بود مادر شوهرم و بخاطر همین کاراش
منم نمیدونم چیکار کنم همون بابابزرگش ماشین داشتن به ما نمیدادن تا سر کوچه بریم حالا پیشنهاد میکنن ما رو ببر چامزار