امروز رفتم خونه مادر شوهرم تا شب شام که خوردیم به دخترم گفتم بریم خونه مامان جون دخترم هم گریه که من نمیام دیر وقتم بود گفتم بریم باز میام دم در از دهنم پرید به دخترم گفتم اگه گریه کنی دیگه نمیارمت مادر شوهرم اونجا چیزی نگفت ولی میترسم همین رو به شوهرم بگه و داستان درست کنه ومظلوم نمایی کنه شوهرم رو بندازه به جونم یا اصلا خودش بره تو قیافه که من واقعا حوصله ش رو ندارم الانم با وجود بارداری استرس اینودارم باز همین یک کلمه درد سر نشه برام اگه به شوهرم بگه و شوهرم رو پر کنه چکار کنم اینم بگم که خودشون میدونن من خونشون میرم ولی میترسم از نادر سوهرم
دعا کن چیزی نشه واقعا تو این شرایط حوصله ناز کشیدن از شوهر ومادر شوهر رو ندارم
انشالله که چیزی نمیشه ولی خب یکم رو خودت کار کن قرار نیست سر چیز به این کوچیکی خودتو اذییت کنی شما بچه تربیت میکنی به شما نگاه میکنن فردا میرن تو جامعه
انشالله که چیزی نمیشه ولی خب یکم رو خودت کار کن قرار نیست سر چیز به این کوچیکی خودتو اذییت کنی ش ...
مادر شوهر م بخواد اذیت کنه هر مساله ای پیش بیاد اذیت میکنه تو پست قبلی نوشتم سر یک چایی نریختن اونم برای شوهرم تا یک هفته خانم برای من تو قیافه بود خدایی اذیتم کردن خدا ازش نگذره من که نمیگذرم جوونیم رو خودش و پسرش نابود کردن
الانم برای شوهرم ناراحته میگه قند و چربیش بالاست با خودم گفتم من که برام مهم نیست چون برای این بارداریم به شوهرم گفتم بهم پول بده برم سز اختیاری انجام بدم گفت من ندارم بدم برو درد بکش چکار کنم ندارررررم الان من هم اصلا عین خیالم نیست مگه اون درد کشیدن یا نکشیدن من براش مهمه که بیماری اون برای من مهم باشه حتی گفتم بزار طلا بفروشم برم سز اختیاری گفت طلا بفروشی طلا رو لازم دارم برای خونه اسن جوری جواب میدن که خدا هم مریضی تو دامنشون میزاره دیگه