خلاصه خندیدم و شب که برگشتم خونه بهش پیام دادم اونم خیلی صمیمی جواب داد تا این مه یهو به ذهنم اوند این که انقد جا افتاده س همسر نداره ازش پرسیدم گفتم همسر مه نداری ؟؟گفت چرا دارم ولی نمیتونم از خوشگلی تو ام بگذرم خلاصه من خیلی دل سرد شدم فرداشم بهش زنگ زدم گفتم پیام نده و اینا ولی بازم پیام داد هی چرب زبونی اینا منم که انگار خوشم اومده از طرز حرف زدنش یه بار رفتیم بیرون ولی خیلی پشیمون شدم رسیدم خونه از همه جا بلاکش کردم
خداشاهده من صرفا رفتم که رودرو و محکم بهش بگم من نمیخوام و نمیتونم تو زندگی آدمی باشم که خودش همسر داره همون موقع هم پول کافه رم خودم حساب کردم که بعدا سو تفاهم پیش نیاد