اسی قدر مادرشوهرت رو بدون
من شوهرم خونه نبود شهر دیگه بود , مادرش اومده بود از شهرستان خونمون
میوه اینا هیچی نداشتیم
گفتم مامان بریم بیرون یه دور بزنیم
توی راه خریدم کردم ، میوه و ... که ازش پذیرایی کنم
میومد تو باهام میچرخید بعد از ترسش موقع حساب کردن میرفت بیرون
من که نمیذاشتم اون حساب کنه ولی جالب بودیم برام اینقد خسیس بود
من اگر خودم بودم میگفتم پسرم نیست مراقب عروسم باشم