#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_و_مناجات
باران گرفت، عطر تو آمد، شدم دچار
ای آخرین مقدمهٔ مقدم بهار
معشوقِ بیبدیل حجازی عراقیام
ای جایِ خالی تو در اشعارم آشکار
ابروی تو سلاح و نگاه تو عسکر است
این نام مطلق است و تو داری در انحصار
ای نامت استعاره خوبی برای حُسن
تنها جناس تام حسن، بیت هشت و چار
قرآن خاکخورده در آغوش طاقچه
ای مرجع غریب روایات بیشمار
باید که عمر خضر خدا قسمتم کند
وصف تو را مگر بنویسم به اختصار
پیداست در مجلد پنجاه و دومین
با تو به وجد آمده علامه در بحار
کعبه بدون حج تو بتخانه میشود
خود را کشانده است به سوی تو بیقرار
در حصرِ ابرِ تیره نمیماند آفتاب
بیرون زده است نور تو از پنجهٔ حصار
اسلام؛ این درخت تنومندِ تا هنوز
با جوهر دوات تو مانده است ماندگار
صبر و سکوت و صلح و خروج و دعا و علم
در نامههای تو همه اینهاست آشکار
ای آخرین امام که دنیا به چشم دید
سهم نگاه ما شده بعد از تو انتظار
پنداشتند ادامه ندارید؛ بیخبر
از اینکه هدیه داده خدا یار را به یار
آنجا که معجزات رسولان نوشته شد
گفتند امید از تو بماند به یادگار
فرزند توست آنکه برای رسیدنش
لب باز کرده قلب ترکخوردهٔ انار
با او دوباره سبز شود چوبهای خشک
حتی اگر تبر شده باشند یا سهتار
دنیا غلاف میکند آشوب جنگ را
بیرون میآید از دل تاریخ، ذوالفقار
بر گردهٔ چموش زمین مینهد یراق
میگیرد او عنان جهان را به اقتدار
فرزند توست آنکه برون میکشد برون
از حلق فربههای جهان نان شبههدار
از منبر مجلل دین چارپایهای
از حلقهٔ عقال بسازد طناب دار
دین؛ این لباس مندرس پاره پاره را
با ذوق خویش میکند او باز نونوار
با گوشهٔ عبای خودش میزداید از
پیشانی چروک فرودستها غبار
هر کس که کاخ ساخته از استخوان فقر
آن سقف را به روی سرش میکند هوار
بهرامها شوند یکایک اسیر گور
ضحاکها شوند دمادم خوراک مار
بی او هنوز کار زمین لنگ میزند
خوارزمیان پیاده و تیمورها سوار
بی او قمارخانه شده مسجدالحرام
دنیا شده است مهرهٔ لیلاجِ روزگار
غرق زمانهایم بگو کشتیاش کجاست
جوشیده از تنور کهنسال آبشار
امروز اگر چه کارد رسیده به استخوان
ما زندهایم زنده به فردا امیدوار
::
مکیال باز بود و مرا خوابِ یار برد
شاید میان خواب بیایم سر قرار
صبح علیالطلوع که از کوچه رد شدم
میگفت از عبور تو گنجشک با چنار
✍ #سید_حمیدرضا_برقعی