سلام
تاپیک چندتا قبلم هست جریانش
قرار بود اشنا بشیم از طرف یکی از اشناها بود و همسایه بودیم مامانم ازشون کلی تعریف میکرد
خلاصه وار میگم ی دوست مشترک داشتیم شماره مادرمو از اون گرفت مادر پسره زنگ زد ک یکی دوهفته دیگ بیان کلی هم تعریف از پسرش منم عکسشو دیدم بدم نیومد یکبار هم جدا شده بود گفتم خب چ اشکالی داره همو ببینیم اشنا شیم خلاصه وضعش هم خوب بود نگو این امارش دراومد امروز چون مادر پسره گفته بود عروسش خیانت کرده و اینا عروسه رو ابروشو برده بود ک انداخت گردن اون همه چیو گفت هیچی کم نزاشته بودن براش اما اصلا حرف بچه پسره نبود بعد ۶،۷ سال جدا شده بود ما فکر میکردیم بچه مچه ندارههه بعد امروز همون دوست مشترک زنگ زد اصلا نمیدونم امارش از کجا دراومد یهو گفت اصلا پسره خیانت کرده بوده به زنش دوتاام بچه داره دخترن ، اما هیچکدومو نگفت مادره بهمون چون ی شناختی داشتیم ازش اصلا فکرشو نمیکردیم من خودم موندم همینجور بعد پسره عکسمو دیده بود به مادره گفت اره بریم و فلان (خواستگاری) بعدا گفته سنش کمه و اینا یکیو میخوام سنش بیشتر باشه که پرستار بچه هاشم باشه
اینم موقع جدایی دختره مدرک برده بوده اینو برادرش متاهل بودن مادرش خونه نبوده دوتاشون کسیو برده بودن خونه زنه بو میبره میوفته دنبال پسره مدرک جمع کردن تو‌دادگا نشون داده بچه هاام مثل اینکه فعلا پیش مادره ان
مادرمم گفته اصلا دیگه سمت این خونه نیان به همون دوست مشترک
چرا ادمها یهو اینجوری میشن اخه چرا یعنی مادره خودش عقل نداره یه دختر کم سن هم میخواد چرا دوست دارن بقیه رو مقصر جلوه بدن بچه خودشونو خوب
اگر نمیفهمیدیم میومدن ادمم همینطور خر فرض میکردن معلوم نبود چی میشد اصلا جالبم اینجاست گفت میتونید برید تحقیقم کنید 😅😐
