همسرم عشق اولمه و میپرستمش با اینکه اذیتم میکنه گاهی ولی خب قبل از همسرم یه بنده خدایی و از رو حس بچگانه دوست داشتم ولی انقدر همسرم برام عزیزه و انقدر ناراحتیش برام مهمه که هیچ وقت هیچ وقت بهش نگفتم از رو حی بچگانه کسیو دوست داشتم که یه وقت به غیرتش برنخوره چون برام خیلی عزیزه .
همسرمم قبل از من چندین سال متوالی با یه دختری بوده و عاشقش بوده ولی به هم نرسیدن اونم اینو به من نگفته بود ولی جاریه پاچه پارم برای اینکه رابطمونو خراب کنه جلوی من به شوهرم دربارش میگفت یا زمان عروسیشو به شوهرم گزارش میداد منم میدونستم جریان چیه ولی به روی شوهرم نیاوردم تا اینکه شوهرم خودش بهم گفت ،گفت کل خانوادمون در جریان بودن ولی هیچ کس برای اینکه تو ناراحت نشی بهت نگفت جز زن داداشم که اونم از عمد گفته و براش دارم و دقیق جلو همه به داداش ابرو انداخت و از عشق ثابق داداشش بهش گفت و جاریه من مثل اسپند رو آتیش داشت میسوخت چند روز متوالی گریه میکرد و وقتیم دید شوهرم باهاش قهر کرده سر این موضوع اخر کار رفتو باهاش اشتی کرد ، و به خاطر حرف جاریم خیلی حس حسادتمو برانگیختم و زندگیم داشت نابود میشد تا اینکه شوهرم قسم خورد که دیگه براش مرده و ذره ای مهم نیس براش .
میخوام بگم گاهی اوقات عشق ثابق نه بلکه اطرافیان آتیش به پا میکنن هواستون باشه گذشته ها گذشته اگه اونو میخواست الان جای شما اون کنارش بود پس مطمعن باش انتخابش شما بودی