من بهش دیگه حسی ندارم
فقط از حماقت خودم میسوزم که باورش کردم
که تونست با احساساتم بازی کنه
از هر کی میپرسم میگه مگه میشه دو ولت کرده و رفته باشه؟
راست میگن دوستم نداره
فقط به دنبال تایید گرفتن از پدرشه
تا اون موقع که پدرش عصبانی بود اصلا پیگیر بیماری من نبود و براش مهم نبود من دارم ضربه میخورم از این وضعیت
الان که باباجونش حالش خوب شده پیگیر شده منو ببره دکتر
همینقدر کثیف
فقط حقیقتا از طلاق میترسم
فکر میکردم باهاش تنها نیستم
الان میفهمم با شوهرم تنهای دو عالمم
مردا خیلی عوضین
میتونن برات یه گلفروشی رو بخرن و بازم دوستت نداشته باشن
میتونن برات نقش عاشق ترین مرد رو بازی کنن و ذره ای بهت حس نداشته باشن
شوهر من عینا همین بود یه بازیگر خوب