نه کسی بیدارم میکرد برای مدرسه رفتنم نه کسی لباس مدرسه ی برام میخرید نه کفشی نه لباس گرمی نه کسی حموم میبرد نه لباسم رو کسی میشست کتابام داخل پلاستیک حتی چسب کتابم نداشتم نه صبحانه داشتیم نه خوراکی داخل مدرسه نه برگشتم خونه نهاری هم نبود،دلم خیلی پر از عقده و حسرته
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من لاقل کتک نمیخوردم ولی پدرم خیلی فحشمون میداد،من راستش تنها اینجور نبودم با خواهر یه دو سال ازم بزرگتر بود باهم میرفتیم علف برای گوسفندا،و چوپانی و این کار که متاسفانه خواهرم بخاطر فقر و بدبختی دوام نیاورد و دیوونه شد الان ۸ سال مرکز نگهداری اعصاب و روان نگهداری میشه،بقیه هم افسردگی،جنون بخدا همه مشکلات روحی داریم بشدت اوضاعمون خرابه