خدا لعنتش کنه تا صب گریه کردم
جدیدا خیلی حساس شده اگه تاپیک هامو بخونین متوجه میشین ما دوساله مشکل داریم. بخاطر خیانت هاش طلاق عاطفی گرفتم و چون بچه دارم جدا نمیشم و میخام بمونم. حالا یه عده نیان بگن تو حقته و فلان و بی ارزشی و چرا جدا نمیشی حوصله ندارم.
دیشب پای اجاق گاز بودم داشتم شام درست میکردم یهو ازپشت اومد مثلا بغلم کنه🤮منم چون دیگه دوسش ندارم وازش بدم میاد یهو گفتم چتههههه برو اون ور به من دست نزن گف چرا ؟ گفتم چون بدم میاد. خلاصه شام خوردیم و سرسفره یادم افتاد یکم تو یخچال دوغ داریم درحد یه لیوان. رفتم اوردم دادم پسرم بخوره.یهو شوهرم گف خوب به پسرت میرسی هااااا من ادم نیستم ؟؟ فردا همینا ادم حسابت نمیکنن منم چیزی نگفتم ..
اخر شب شد خواستیم بخوابیم .ما کلا جدا میخوابیم. ولی دیدم حالش خوش نیس دنبال دعواس رفتم پیشش که دعوا نکنه نصف شبی .تو گوشیم بودم یهو گف روزا کم تو گوشیتی که الانم که اومدی پیش من سرت تو گوشیه ؟؟ گفتم زر نزن بابا از صب دارم عین کوزت کار میکنم چی میگی توو. گوشی رو گذاشتم دراز کشیدم .....ادامش