نه نکن
میدونی .من پارسال مامانم و بردیم امپول داشت
رفتیم ک بزنه دیدم از
یه اتاق صدای نالع میاد
طاقت نیاوردم رفتم سمت اتاق دیدم
یه پسره
قرص خورده
خودشم سرباز بود لباس سربازی تنش بود
یه برادر داشت بالا سرش بود اما بی تفاوت
هرچقد زور میزدن پرستارا
ک شلنگ بکنن تو دماغ پسره برا شستشو
نمیزاشت انقد داد میزد و مقاومت میکرد
شلنگ میزد بیرون پرستاره ازم خواست برم کمک رفتم دستاشو گرفتم ماشاالله عجب زوری داشت
انقد مقاومت کرد ک سرو صورتش خونی شده بود و از دماغش لخته میزد بیرون
بیهوش حالت بود نگاهم نمیکرد
فقط بلند با صدای خیلی بلند تا شلنگ میداختن تکون میخوردو ناله میکرد
نمیدونی
چقد گریه کردم
از داداشش شماره ی پسررو گرفتم گفتم بده من فکرم درگیر میشه چن روز دیگه خبر ازش میگیرم
خلاصه
مارفتیم
اما من یک هفته حالم بد بود ب شدت بد بود و افسرده شدم بااون صحنه ها
بعد دوسه روز زنگ زدم ج داد
دادم مامانم صحبت کرد
گفت فلان روز بالاسرت بودیم
گفت حالم خوبه بستری ام بیمارستان شهرمون
با مامانم رفتیم عیادتش و کلی برامون حرف زد
گفت اصن اون شب نفهمیدم کی بالاسرم بود و هیچی نشنیدم
حتی داد زدنامم یادم نمیاد
خلاصه اون همه درد کشید و باز زنده موند
ب نظرت ارزش داره؟؟؟
تازه اونم میگفت بخاطر اختلاف خانوادم این کارو کردم