ده سال از جوونی پاش گذاشتم.
توی تمام لحظات زندگی ک باید مادرش کنارش میبود مادرانه کنارش بودم.اما متأسفانه اینطور بچه ها نمک نشناس هستن.حامله بود کل روزا ش بامن می گذشت تلفنی حرف میزد بااینکه بدترین کارا رو کرد بامن من حامله بودم.
الان دوسه روزه من مریضم تپش قلب دارم دکتر رفتم زنک نزدم امروز بهش گفتم چرا چند روزه خبری نیست ازت میگه آخرین بار من زنک زدم بهت باید تو زنگ میزدی قلبم شکسته ازش.
گفتم منو اگه مامان صدام میکنی نباید منتظر زنگ من باشی.چون من به مامانم نوبتی زنگ نمیزنم.
دوسش داشتم و دارم اما دلم شکسته ازش همیشه دلم رو میشکنه با حرفاش